بزرگترین آموزگاران در مدرسه، کودکان هستند

گزارشی از کلاس نمایش خلاق در محله صباشهر

هامون قاپچی- وحید صالحی

شماره اول

رویای کار کردن با بچه ها ما را به صباشهر کشاند تا با آنها آفرینش جدیدی را تجربه کنیم. این مجموعه یادداشت ها، روایت های ماست از کار با کودکان در خانه های کودکیار «انجمن یاری کودکان در معرض خطر» حول موضوع نمایش، که گمان می کنیم می تواند برای دوستانی که دغدغه کار با کودکان دارند، خواندنی باشد.

جلسه اول

در جلسه اول بنا داشتیم تا از تکنیک های یخ شکن استفاده کنیم، طبعا و طبق آزمایش های مشاهده ای، بازی با کودکان اولین میل حقیقی آنها را به ماندن در جلسه تقویت می کرد. پس از معرفی بچه ها و ما که با یک الگوی ریتیمیک همراه بود، تصمیم گرفتیم تا درباره ی مکان هایی که دوست دارند در آن تمرین کنند، نظرسنجی کنیم. ابتدا درباره مکان های پیشنهادیشان صحبت کردیم که در نهایت پارک، کوچه، باغ، سینما، فرهنگسرا، خیابان و کوه انتخاب شد.

رای دادن به هر مکان که دلشان می خواهد، مرحله‌ی بعدی بود، که در نهایت فرهنگسرا با استقبال بیشتری از سوی همگی مواجه شد. پس از معرفی اولیه، از بچه ها درباره ی این پرسیدیم که آیا با نمایش آشنایی دارند و یا آیا نمایش دیده اند؟ یا از تجربه هایشان بگویند، عده ای دیده بودند و عده ای نه، اما همگی به این نتیجه رسیدیم که یک نمایش را دسته جمعی در یک فرهنگسرا ببینیم.

سپس به بچه ها گفتیم که به دوستان علاقمندشان اطلاع دهند تا در این کارگاه ها شرکت کنند. همچنین از بچه ها خواستیم تا برای آزادی حرکات لباس های راحت به تن کنند. بچه ها درباره اینکه چرا یک بازیگر باید بدنی آماده و منعطف داشته باشد، سوال پرسیدند و توضیح ما این بود که یک بازیگر برای نقش‌آفرینی های مختلف باید بدنی آماده و ورزیده داشته باشد. عده ای فکر کردند می خواهیم کار رزمی انجام بدهیم! عده ای نام سوپراستارها را آوردند، اما از آن ها خواستیم به یک گروه فکر کنند که چگونه می تواند متحد، یک حرف را بزند.

ما در این جلسات هر زمان که از عنصر اتحاد استفاده کردیم، توانستیم بچه‌ها را با خود همراه کنیم. گویی میل و موتور متحرک آن ها نیز همین اتحاد و یکدستی است. از آن ها خواستیم تا درباره ی قصه هایی که دوست دارند به ما بگویند. بعد از آن والیبال بازی کردیم، هر کس هم که دوست داشت در زمین آمد و یارکشی نکردیم. در آن لحظات بازی والیبال از پسرها و دخترهای بزرگتر خواستیم تا در اداره کلاس ها به ما کمک کنند. واقعا حضورشان راهگشا است.

 

جلسه دوم

بزرگترین آموزگاران در مدرسه کودکان هستند، آنها که میگویند چه دوست دارند و چه میخواهند.

مانند هر روز دیگر در ابتدای ورود با مربی‌ها هماهنگی های لازم را انجام دادیم. حیاط خلوت بود و گویی چند نفر از پسران بالای پانزده سال سرِ کار (مکانیکی) رفته بودند و چند دختر نیز به دلیل کمک در کارهای خانه و همچنین دوری مسیر، قادر به حضور در کارگاه نبودند. خبر خوبی نبود اما باید جور دیگری فضا را می چیدیم، با هماهنگی مربی، یکی از بچه‌ها از محل کارش مرخصی گرفت و آمد. او در یک نجاری مشغول به کار شده و از صبح تا شب خود را در کارگاه نجاری می گذراند. آمدن مظفر برایمان آنقدر ارزشمند بود که روزمان را ساخت. دریایی از معرفت می خواست تا کار را رها کنی و از محل کار مرخصی بگیری و به کارگاه نمایش بیایی. از او قدردانی کردیم.

با آمدن نوجوانان با جمعیتی بالغ بر پانزده نفر که نصف تعداد جلسه ی قبل بود، آغاز کردیم.

طبق روال همیشه و با استفاده از تکنیک یخ شکن، با شکل خاصی از دست زدن، خود را معرفی کردیم. در این حین روح الله پیشنهاد داد تا با دست زدن ها از نام بردن: یک، دو، سه به زبان پشتو بهره ببریم. پیشنهاد خوبی بود و سبب شد تا انتهای جلسه با این ریتم جلو برویم. مشکل انطباق زبان برای بچه ها باعث می شود تا در انتقال مفاهیم کمی دیر عمل کنند، اما به محض ارتباط مشترک و همزبانی بسیار پویا و زیبا در فعالیت های گروهی سهیم می شوند. بنابر این به این نتیجه می توان رسید که ما باید خود را با زبان کودکان همراه کنیم.

ابتدا حرکات کششی و نرمشی انجام دادیم، بچه ها بارفیکس با میله های سقف را در برنامه وارد کرده بودند. عبدالحمید پسر دو ساله ای نیز در میان جمع بود که خنده را بر لبان همه می آورد. بعد از پانزده دقیقه نرمش، نسبت به جلسه ی قبل با کمی سخت تر کردن حرکات سعی در آمادگی جسمانی داشتیم.

دختران همچنان حرکات را نصف و نیمه انجام می دادند. اعتقادشان بر این بود که جلوی پسرها زشت است. به آن ها حرکات مچ پا و دست را دادم. پس از این حرکات از بچه ها خواستم تا احساسی ترین نقطه ی صورت را به من نشان دهند. همگی از چَشم به درستی یاد کردند.

تلاش کردیم برای کنترل نگاه و تقویت حسی در نگاه، قرنیه چشم را بچرخانیم. قیافه های بچه ها دیدنی بود، برخی با چپ کردن چشم هایشان باقی را می خنداندند، از بچه ها خواستم به نگاه و چشم حیوانات در باغ های اطرافشان با دقت بنگرند و برای جلسه ی بعد آن را اتود بزنیم.

بعد از این تمرین سراغ پیدا کردن حنجره و آوا رفتیم. حروف را از پایین به بالا و یا برعکس می بردیم. نوجوانی موقعیت یک راننده تاکسی را بازی کرد و به خوبی از پس این موقعیت برآمد. درباره ی حرف های رایج راننده تاکسی ها و غر زدن هایشان و مسائل روز صحبت کرد.

خودمان را در این مرحله دخیل نکردیم تا بتوانند آزادانه در این موقعیت شرکت کنند. بچه های کوچکتر نیز اضافه شدند. باز هم دخترها به این موقعیت اضافه نمی شدند. متوجه شدیم که باید از تمهیدات گروهی بهره ببریم تا به صورت یک سویه اتود نزنند و خجالت نکشند. در انتها، گرمای کلاس بچه ها را از ماندن در کلاس بی قرار می کرد. گرمای چهل و چند درجه و فعالیت بدنی زیاد، قوای همگی را رو به کاهش می برد و باید وقفه هایی می دادیم تا بچه ها آب بخورند.

از بچه ها خواستیم در صورت حضور اطلاع دهند تا ما فهرستی تهیه و فرهنگسرا را هماهنگ کنیم. همین طور هم شد و سی و سه یا چهار نفر در این فهرست ثبت نام کردند.

نکته جالب بخش خوش گذرانی و بگو بخند در نظرشان است، که به نظرم بسیار جذاب و شیرین است، دوست دارند سوار اتوبوس شوند در اتوبوس آواز بخوانند و بخندند، چه نمایشی زیباتر از این؟ می توانیم در خلال همه ی این بازیگوشی های زیبا، ملودی همراه با بازی و بعد از آن ریتم و حرکت را به آن‌ها بیاموزیم.

روشی که در جلسه ی بعد اتخاذ می کنیم، صدا ساختن با اشیا پیرامون و ضبط کردن آن است. حاصل را نیز برای آن ها می گذاریم تا گوش دهند و دوباره ضبط کنیم، در خلال این اصوات سعی می کنیم تا با همراه کردن حرکت، ریتم را در قالب کنش نشان دهیم.

نمایش، هنری است که صبوری می خواهد. باید صبور بود و بنیادی کار کرد. مربی‌ها اعتقاد داشتند که بچه ها ارتباط بسیار زیادی با کلاس برقرار کرده اند و دیالوگ‌هایی از بین بچه ها در مقام موافق و مخالف شنیده‌اند. عده ای این کارگاه را جلف بازی، عده ای شاداب کننده و عده ای تخیل برانگیز دانسته بودند. همین باعث خوشحالی بود که می توانستند موضعی درباره ی حضورشان بگیرند.

هنر نمایش در ایران و چه بسا کشورهای همسایه برای فردی است که می تواند افزون بر نیاز معیشتی در سبد فرهنگی خود بلیط نمایش را جای دهد. بنابراین در این شیوه‌ی هنر طبقاتی عدم دسترسی بخش زیادی از افراد از این گونه نمایشی کاملا بدیهی و باور پذیر است. باید در ابتدا جهان نمایش را به دیدگان بچه ها و آموزگاران برسانیم تا جهان خَرق عادت، تخیل محور و فارغ از واقعیتِ محض را تجربه کنند.