جملۀ «من از ناشنوا خوشم نمیاد و همیشه با شنوا ارتباط برقرار میکنم» بارها و بارها در جامعه ناشنوا گفته میشود. چون منفیانگاری هویت ناشنوا بر همه اثر گذاشته و به همین دلیل ناشنواها از هویت خود اعلام بیزاری میکنند. فکر میکنند اگر با ناشنواها باشند یعنی فردی ناموفق هستند.
مقدمه
بیشتر کودکان ناشنوا در خانواده شنوا به دنیا میآیند و در فضایی با تعداد بیشتر شنوا در اطراف خود بزرگ میشوند. در محیط خانوادگی، پدران و مادران و در اجتماع بزرگتر در میان فامیل و مدرسه، افراد شنوا همواره خود را برتر و ممتاز میدانند. چون به گمان آنها اگر توانایی بینایی و شنوایی و جسمی کامل داشته باشند یعنی سالم هستند و کسی را که یک حس کمتر دارد ناتوان میدانند. کودکان ناشنوا به این محیط عادت میکنند. هر چه افراد شنوا بگویند به نظر آنها صحیح و کامل است. حتی اگر هم حرف فرد شنوا اشتباه باشد، ناشنواها میپذیرند. چون فکر میکنند شنواها مراقب ما هستند و ما را نجات میدهند. از بچگی به افراد ناشنوا گفته میشود شما نمیتوانید یا نمیدانید یا نمیفهمید. برایتان سخت است. چون نمیشنوید به درستی تشخیص نمیدهید. این نگرش از کودکی همراه افراد ناشنواست و پذیرش این فشار باعث میشود در آینده با مشکلات شخصی و اجتماعی مواجه شوند. جملۀ «من از ناشنوا خوشم نمیاد و همیشه با شنوا ارتباط برقرار میکنم» بارها و بارها در جامعه ناشنوا گفته میشود. چون منفیانگاری هویت ناشنوا بر همه اثر گذاشته و به همین دلیل ناشنواها از هویت خود اعلام بیزاری میکنند. فکر میکنند اگر با ناشنواها باشند یعنی فردی ناموفق هستند.
قبل از پرداختن به موضوع شنوا پرستی، خوب است مورد مشابهی را معرفی کنیم. زنان برای حضور در جامعه معمولا محدودیتهایی بیش از مردان دارند. خانواده برای اجازه دادن به بیرون رفتن به زنان سختگیرتر هستند. به دختران میگویند شما نمیتوانید یا برای شما خطرناک است که دیر وقت بیرون باشید. یا اگر ماشین دارند به دختر ماشین نمیدهند ولی به پسر راحتتر اجازۀ رانندگی و تردد در شهر میدهند. جامعه هم به مردان بیشتر از زنان اعتماد میکند و از مردان بیشتر حمایت میکند. گاهی حتی خود زنان تصور و فرهنگ نادرست تبعیض را پذیرفتهاند و مثلا برتر بودن مردان را در بسیاری امور قبول دارند. مادرانی که منتظر فرزند پسر هستند و خانوادهای که از داشتن یک پسر خوشحالتر میشوند و به پسر داشتن افتخار میکنند و بسیاری مسائل فرهنگی اجتماعی مشابه آن را میتوان زیر عنوان پسرپرستی و مردپرستی بررسی کرد. موضوع شنواپرستی هم شباهتی به همین وضعیت اما از جنبهای غیر جنسیتی دارد. در این یادداشت به مصادیق مختلف شنواپرستی در زندگی ناشنوایان میپردازم.
دوران کودکی ناشنوا
در زمان گذشته بسیاری از ناشنواها خجالت میکشیدند از زبان اشاره استفاده کنند. چون شنواها خوششان نمیآید. میگفتند باید با گفتار صحبت کنیم. همۀ پزشکان و معلمان همیشه توصیه میکردند اشاره نکنیم و گفتار استفاده کنیم.
خاطرهای از مدرسه باغچهبان شماره ۳ تهران به یاد میآورم. کلاس اول بودم. پایان سال بود و برای گرفتن کارنامه با پدر و مادرم به مدرسه رفتیم. وقتی همکلاسیها را دیدم با زبان اشاره با هم صحبت کردیم. آن وقت دیدم بعضی از بچهها می ترسند با زبان اشاره صحبت کنند. پدر و مادر یکی از بچهها جلوی ما با او دعوا میکردند و میگفتند چرا اشاره میکنید؟ «اگر اشاره کنی حرف زدنت عقب میُفته و دیگه مثل شنواها نمیشید»! بچه ای که همکلاسی من بود رنگش پریده و چشمهاش پر از اشک بود و با لبش کلمه ببخشید را مدام تکرار میکرد. در این دوره کودکان ناشنوا میترسند اگر از زبان اشاره استفاده کنند، والدین و معلم و گفتاردرمانگر شنوا آنها را تنبیه کنند. بعضی از ناشنواها عادت کردهاند که همیشه حرف بزنند حتی با صدایی که واقعا نامفهوم و مبهم است. چون تلاش میکنند تا شبیه شنوا باشند. این یک آزار روحی برای کودکان ناشنوا است و جراحتی که به روحیه کودک ناشنوا وارد میشود برای همیشه ماندگار میماند.
در مدرسه ناشنوا / شنوا
معمولا معلمان در مدارس ناشنوا شاگردان را به شنوا بودن تشویق میکنند. کودکان نیمهشنوای حاضر در کلاس، چون قدرت تکلم بیشتری دارند، بیشتر مورد توجه معلمان هستند و همیشه سر کلاس از آنها تعریف میکنند و میگویند اگر میخواهید مثل شنوا باشید باید حرف بزنید. اگر با زبان اشاره صحبت کنید هیچ کس حرفهای شما را متوجه نمیشود و آنوقت تنها میمانید و هیچ شنوایی با شما دوست نمیشود و بسیار بد است! وقتی که درس شما تمام شد چه کار میخواهید بکنید؟
وقتی دانش آموز ناشنوا سر کلاس بگوید مبحثی را متوجه نشده است، معلم یا عصبانی میشود یا میگوید مهم نیست بدانید چون ناشنوا هستید. این وضعیت مدارس ناشنواست. خیلی از والدین چون این وضعیت را میدانند فرزند ناشنوا را به مدرسۀ عمومی یعنی مدرسه شنواها میبرند. در آنجا وضع به نوع دیگری آزارنده است.
دانشآموز ناشنوا در مدرسه شنوا، در محیطی قرار میگیرد که تمام محیط، از مدیر و ناظم تا معلمان و دانشآموزان همگی شنوا هستند و به کودک ناشنوا نگاهی همراه با دلسوزی و ترحم دارند. همیشه فکر میکنند کودک ناشنوا ناتوان است و به او بیشتر کمک میکنند. همین موضوع یکی از موانعی است که ناشنواها را از دنبال کردن اهداف و آرزوهایشان ناامید میکند. گویا به آنها میباورانند که فقط کسانی موفق خواهند بود که شنوا باشند. ناشنواها به مسیری میافتند که نسبت به زندگی دچار حسرت بشوند. زندگی و تحصیل زیر فشار محیط شنوا-محور باعث میشود کودکان ناشنوا امید و اعتماد به نفس خود را از دست بدهند و به تدریج به این باور می رسند که فقط شنواها دانا و توانا هستند.
جملۀ بسیار رایجی که معلمان و والدین به ناشنوای با استعداد میگویند این است: «تو مثل ناشنواها نیستی تو باهوش و موفق هستی. برای همین بهتر است با ناشنواها ارتباط نداشته باشی.»
خانواده شنوا
فرد ناشنوا از دوران کودکی عادت کرده به خانوادۀ شنوای خود بیشتر اعتماد کند. برای انجام هر کاری از خانواده اجازه میگیرد. چون خانواده او را طوری تربیت کرده که قبل از هر کاری با خانواده باید مشورت بکند تا به راه خطا کشیده نشود. این امر برای بسیاری از افراد ناشنوا عادی شده است که برای ساده ترین تصمیمات هم اول با افراد شنوای خانواده مشورت کنند و حرف اعضای شنوا را ملاک قرار دهند.
بیشتر پدر و مادرهای شنوا با ازدواج فرزند ناشنوای خود با یک فرد ناشنوای دیگر مخالفت میکنند. ناشنوا مجبور میشود حرف خانوادهاش را گوش کند. یا اینکه خانواده با اصرار و مشورت به ازدواج با فرد نیمه شنوا که نزدیکتر به شنوا هستند رضایت میدهد. بعضی از خانوادهها، فرزند ناشنوا را تهدید میکنند که اگر با یک شنوا ازدواج نکند او را از ارث یا کمک مالی محروم میکنند. بعد از ازدواج با یک فرد شنوا هم ارث یا کمک مالی به همسر شنوا یا به فرزند شنوا میرسد نه به خود ناشنوا. چون ناشنوا قبول کرده که همسر شنوا مراقب و حامی او باشد و افسار امور دست او باشد.
ژنتیک
زوج ناشنوا قبل از ازدواج باید آزمایش ژنتیک بدهند. اگر نتیجه مطلوب پزشک نباشد توصیه میکند ازدواج نکنند و خانواده هم به همین استناد از ازدواجشان جلوگیری میکند. زیرا باید از به دنیا آمدن فرزند ناشنوا جلوگیری کنند و نسل ناشنوا وجود نداشته باشد. حتی خود زوج ناشنوا هم نگران هستند که مبادا فرزند ناشنوا به دنیا بیاورند. چرا که حرف خانواده را پذیرفته است که ناشنوا ناتوان است! اگر از زوج ناشنوا بپرسند چرا فرزند ناشنوا نمیخواهید؟ جواب این است: چون شنواها میگویند بچه ناشنوا خوب نیست و آینده ندارد!
با اینکه سقط جنین در ایران قانونی نیست ولی در صورت تشخیص ژنتیکی ناشنوایی نه تنها اجازۀ سقط داده میشود بلکه پزشکان تشویق به این امر میکنند.
وقتی نوزادی در خانوادۀ ناشنوا به دنیا میآید اولین سوال این است که آیا بچه ناشنواست؟ اگر جواب مثبت باشد پاسخ رایج این است: آخی، بیچاره، زندگی خیلی سخت میشه! چرا آزمایش ژنتیک ندادید؟ و اگر پاسخ منفی باشد این جملات رایج است: خداراشکر! خیلی خوبه! این بچه مترجم شما میشه و عصای دست شما!
گاهی هم دلیل ناراحتی زوج ناشنوا که فرزند ناشنوا به دنیا میآورند این است که براساس تجربه زندگی تلخ خود میترسند بچه هم مثل پدر و مادر ناشنوا سختی بکشد. برای همین تلاش میکنند که با بچه ناشنوا به زبان اشاره صحبت نکنند یا هر روز او را گفتار درمانی میبرند یا عمل کاشت حلزون انجام میدهند. همۀ اینها تحت فشار خانوادهای که شنوا هستند انجام میشود. زیرا دیدگاه فرهنگی به ناشنوایی ندارند و از نظر آنها ناشنوایی یک بیماری و نقص است.
فکر میکنند زندگی کودک ناشنوا برای همیشه به پایان رسیده است. برای همین میخواهند بچه ناشنوا را به شنوا تبدیل کنند. اما هیچوقت ناشنوا تبدیل به شنوا نمیشود.
خیلی رایج است که ناشنواها وقتی تازه با هم آشنا میشوند در معرفی خود میگویند که قبلا شنوا بودهاند و در اثر بیماری ناشنوا شدهاند. یعنی تمایل دارند هویت خود را به شنوایی نزدیکتر نشان بدهند. زیرا همیشه هویت ناشنوایی منفی عنوان شده است و در عوض شنوایی مثبت و عالی ارزیابی میشود.
سمعک / کاشت حلزون
خیلی از ناشنواها به استفاده از سمعک شدیدا وابسته هستند و عادت کردهاند حتی اگر هم صدای حاصل از سمعک مبهم و غیر قابل فهم باشد بازهم از آن استفاده میکنند. چرا؟ «شنواها گفته اند سمعک خیلی مهمه!». میگویند اگر سمعک استفاده نکنم شنواها با من ارتباط برقرار نمیکنند و عقب میافتم. چون از بچگی دکترها و معلمان و پدر و مادران به آنها فشار آوردهاند که باید سمعک استفاده کنید. خیلی از کودکان ناشنوا سمعک خود را دور میاندازند یا به بهانههای مختلف آن را گم می کنند چون خوششان نمیآید. اما به مرور زمان طبق تربیت محیط عادت میکنند با وجود صدای مبهم، سمعک داشته باشند.
ناشنواهایی که عمل کاشت انجام داده اند، به ناشنواهای دیگر میگویند سمعک بزنید یا عمل کاشت کنید. صدا و گفتار در در حرف زدن استفاده کنید، آن وقت مثل یک شنوا موفق میشوید و شنواها با شما ارتباط برقرار میکنند. اگر نه گوشهگیر و بدبخت هستید! این حرفها را پزشکان بارها و بارها میگویند. یا در مجله و اینترنت و تلویزیون تکرار میکنند. همۀ اینها باعث میشود که ناشنواها اعتقاد و باوری پیدا کنند مبنی بر اینکه بدون استفاده از سمعک و عمل کاشت یک مانع بزرگ در زندگی دارند. اما در عمل میبینیم هیچ ناشنوایی با سمعک و عمل کاشت به شنوا تبدیل نشده و عامل موفقیت در مسائل دیگری نهفته است.
بحث بین دو ناشنوا
بسیار رایج است که دو نفر ناشنوا حرف یکدیگر را به سختی قبول کنند یا به همدیگر اعتماد نمیکنند یا میگویند حرف شما را قبول ندارم چون ناشنوا هستید یا به حرفتان شک دارم. باید از دوست یا اقوام و خانواده شنوا سوال کنم، چون آنها همیشه درست میگویند! میگویند حرف ناشنوا همیشه غلط و نادرست است چرا که از بچگی عادت کردهاند هر کاری کردهاند اشتباه و غلط بوده است. به شنواها بیشتر اعتماد دارند. حتی اگر حرفهای شنوا غلط باشد باز هم به او اعتماد دارند چون شنواست. مثلا دوست شنوایی به او گفته حرف فلان شنوا اشتباه است اما بازهم میگویند نه او شنواست و همیشه دقیق و درست میگوید! اگر ناشنوا او را دعوت کند که بیا با هم کاری را شروع کنیم، به فرد ناشنوا به سختی اعتماد میکنند. میگویند نه ترجیح میدهم با شنوا همکاری کنم. چون شنوا بهتر میفهمد و درست میگوید. شما ناشنوا هستید و نمیتوانید!
مسائل مالی
به جز اینکه درصد اشتغال ناشنواها پایین است و در موارد اشتغال هم مورد تبعیض کارفرماها هستند، خود ناشنواها هم در امور مالی گاهی با طرف ناشنوا تبعیضآمیز برخورد میکنند. دیده شده که ناشنواها به جای حمایت از یکدیگر میخواهند فقط از هم سود بگیرند ولی وقتی طرف حسابشان یک شنوا است خیلی حواسجمع هستند که حق و حقوق او را دقیق و درست بدهند. اگر پولی قرض کرده باشند وقتی طرف ناشنوا باشد برای پس گرفتن پولش به مشکل میخورد ولی اگر شنوا باشد سر وقت پولش را پس میدهند. این نشان میدهد بسیاری از ناشنواها برای افراد شنوا ارج و قربی بالاتر از ناشنوا قائل هستند.
تشویق کردن شنواها
گاهی کسانی از شنواها شعر یا آوازی را با چند اشاره دست و پا شکسته اجرا میکنند (آن هم با نظامهای اشارۀ نادرست استاندارد، فارسی اشارهای و …) و برای ناشنواها غیر قابل فهم است. اما وقتی ویدئو را در فضای مجازی پخش میکنند ناشنواها آنها را تشویق میکنند و لایک میزنند چون شنواست! وقتی کسی از ناشنواها به این گونه اشارۀ نادرست انتقاد میکنند، به آنها حمله لفظی میکنند. افراد شنوای دیگری هم که تازه زبان اشاره یاد گرفتهاند آنها را تشویق میکنند. به طور کلی هرچهقدر ناشنواها به خاطر استفاده از زبان اشاره سرزنش میشوند وقتی یک شنوا اشارۀ ناقص و نادرست اجرا کند از سوی همه تشویق میشود.
حتی دانشجویان شنوا که ربات یا دستکش اشاره میسازند که واقعا به درد ناشنواها نمیخورد باز هم ناشنواها تشویقش میکنند و میگویند چون شنوا هستند و برای کمک به ما زحمت کشیدهاند تشویق میکنیم. اما نمی گویند چیزی که ساختهاند بی فایده است. اصلا انتقاد کردن و ایراد گرفتن از افراد شنوا را جایز نمیدانند.
در این میان بعضی از مترجمهای غیرحرفهای زبان اشاره، به جای آنکه فرصت بیان بیشتری به ناشنواها بدهند که خودشان از زبان و فرهنگ و مسائل خود حرف بزنند گاه به جای ناشنواها حرف میزنند و حتی ناشنواها را به حاشیه میرانند و به گمان خود دارند به ناشنوا خدمت میکنند.
زبان فارسی، زبان دوم
برای اکثر ناشنواها زبان فارسی، زبان دوم است و زبانی که با آن راحت تر ارتباط برقرار میکنند زبان اشاره است. متاسفانه به دلیل سیستم آموزشی ناکارآمد در مدارس ناشنوا زبان اشاره سالهاست که در آموزش ممنوع بوده است و هنوز هم این مشکل برطرف نشده است. هم آموزش زبان فارسی و هم زبان اشاره به شیوۀ نادرست بوده است. حتی ناشنواهایی که در مدارس شنوا درس خوانده اند باز هم در زبان فارسی مشکل دارند. چون نه در مدارس ناشنوا و نه در مدارس شنوا دسترسی کامل به آموزش و اطلاعات برای ناشنوا مهیا نبوده است.
هرچه فرد ناشنوا زبان فارسیاش ضعیفتر باشد از طرف جامعه بیشتر مورد تبعیض و تحقیر واقع میشود. این موضوع حتی از سوی خود جامعۀ ناشنوا هم رخ میدهد. یعنی حتی با اینکه ناشنوایان زیادی در زبان فارسی قوی نیستند، باز هم خودشان به ناشنوا کمتر اعتماد میکنند چون ملاک را زبان فارسی قرار میدهند. چون شنوا میتواند حرف بزند و فارسی مینویسند حرف او سندیت بیشتری دارد. اما برعکس این وضعیت وجود ندارد. اگر شنوا زبان اشاره به خوبی بلد نباشد سرکوب نمیشود. از ایرادها و غلط زبانی اش به راحتی چشم پوشی میشود و ناشنواها میگویند چون زبان فارسی بلد است هرچه بگوید درست است.
وقتی کسی زبان اشاره را به گونهای صحبت میکند که به فارسی نزدیکتر است و به آن «فارسی اشارهای» میگوییم، انگار حرفش اعتبار بیشتری پیدا میکند. درحالیکه فارسی اشارهای به معنای ضعف در زبان اشاره است و زبان اشاره طبیعی از فارسی خیلی دور است.
آموزش زبان اشاره
موسسات ناشنوا برای آموزش زبان اشاره انتخاب معلم ناشنوا را رد میکنند و نیمهشنوا یا اکثرا شنوا برای معلم زبان اشاره انتخاب میکنند. درواقع برای کاری هم که ناشنواها بهتر هستند، شغل را به شنوا یا نیمه شنوا میدهند چون میتوانند با شنوا ارتباط برقرار کنند. خیلی از کُداها (بچه های شنوا که پدر و مادر ناشنوا دارند) یا شنواهایی که در اشاره ماهر و عالی نیستند معلم زبان اشاره شدند و کیفیت کارشان هم عالی نیست. اما معلم ناشنوا بیکار میماند.
در مورد یادگیری زبانهای گفتاری اینطور نیست و معلمی که زبان مورد نظر، زبان اصلی و بومی خودش باشد طرفدار و و اولویت دارد. مثلاً همه جا دنبال معلم زبان انگلیسی میگردند که انگلیسی زبان مادریاش باشد. اما در مورد ناشنواها با اینکه زبان اشاره را بهتر از افراد شنوا بلدند شانس استخدامشان برای آموزش زبان اشاره کمتر است.
در مراسم یا همایش یا جلسات رسمی وقتی ناشنوا صحبت میکند عکسالعملی دریافت نمیکند. اما اگر عیناً همان نظر را فرد شنوا بگوید یا مترجم آن حرف را توضیح بدهد، خیلی بیشتر از گویندۀ اصلی یعنی فرد ناشنوا تایید و تشویق دریافت میکند. افراد شنوایی که اشاره بلد هستند و مترجمان به خوبی به این فرهنگ آگاه هستند و میدانند به صرف شنوا بودن هم از سوی جامعۀ شنوا و هم از سوی جامعۀ ناشنوا مورد تایید هستند حتی اگر حرفی که میزنند حرف یک ناشنوا بوده است که نادیده گرفته شده است.
این وضعیت شبیه وضعیت لهجه داشتن در جامعۀ فارسیزبانان است. مثلا اگر یک محقق عالی رتبه سخنرانی با لهجۀ لری، ترکی و… انجام دهد حرفهایش کمتر از شخص دیگری اعتبار دارد که با لهجۀ معیار یا تهرانی سخنرانی کند.
کارشناسان امور ناشنوایان
در سازمانهای مربوط به امور ناشنوایان تمام مسئولیت های مهم با افراد شنوا است. تنها به تعداد انگشتان دست افرادی ناشنوا یا نیمهشنوا که شیوۀ فارسی حرف زدن آنها برای افراد شنوا قابل درک است از سالها پیش گلچین شدهاند و با اینکه اکنون به سن بازنشستگی رسیدهاند فقط همان دو سه نفر را به جلسات تصمیم گیریهای اساسی دعوت میکنند.
در سازمان آموزشوپرورش استثنایی کشور که کارشناسان آموزش دانش آموزان ناشنوا و مدارس ناشنوا دارند، همۀ کارشناسان شنوا هستند و حتی مشاور ناشنوا در این سازمان استخدام نشده است. به همین ترتیب سازمان بهزیستی که بخش جداگانهای برای تصمیمگیری امور ناشنوایان در کشور دارند همه مسئولان شنوا هستند و حتی آشنایی ابتدایی با زبان اشاره ندارند. به تازگی که مسائل زبانی و زبانشناسی زبان اشاره تا حدی مورد استقبال بعضی سازمانهای دولتی و خصوصی قرار گرفته است همچنان برای تدوین مواد آموزشی برای ناشنوایان سراغ افراد شنوا میروند که تسلط بر زبان اشاره ندارند و همچنان بر شیوۀ نادرست «فارسی اشاره ای» اصرار میورزند.
جمع بندی
به طور کلی مسائل و مشکلات جامعه ناشنوا ریشه در تبعیضی دارد که از سوی جامعه شنوا از دوران کودکی به ناشنواها اعمال شده است. به گونهای که باعث پایین آمدن اعتماد به نفس ناشنواها شده است. عبارتهای «شما نمی دانید» یا «نمیفهمید» یا «متوجه نمیشوید» چون ناشنوا هستید یا «درک این موضوع برای شما سخت است» جملات بسیار رایجی هستند که همیشه از زبان معلمان و والدین و کارشناسان شنوا میشنویم. این طرز فکر به روحیات ناشنواها صدمه و آسیب میزند. همچنین بسیاری از ناشنواها در خانواده و مدارس هیچوقت دسترسی کامل به اطلاعات و آموزش نداشتهاند و این باعث محرومیت زبانی میشود که این اتفاق به زندگی فرد ناشنوا لطمه میزند.
اعتماد به نفس ناشنواها گاهی آنقدر پایین آمده که حتی زبان اشاره را که خود به استادی در آن مهارت دارند، وقتی یک شنوا آن را نادرست و ناقص استفاده میکند او را تشویق میکنند ولی حرفهای یک زبانشناس ناشنوا را نادیده میگیرند.
با وجود آنکه چندین سال است که گفته می شود زبان اشاره ایرانی یک زبان مستقل است هنوز برای خیلی از ناشنواها باورش سخت است و نمی توانند قبول کنند. وقتی به آنها می گوییم زبان ما مستقل از فارسی است، میگویند صبر کنید از بستگانم یا همسایهام که شنوا هستند بپرسم. آنها به ما گفتند زبان اشاره یک زبان مستقل نیست! یعنی حرف زبانشناس ناشنوا را نمی پذیرند ولی حرف یک شنوای بدون تخصص را قبول میکنند. این نشان میدهد که عمق سرکوب در طول زندگی یک فرد چه میزان بوده است که استقلال هویتی و زبانی خودش را به سختی میپذیرد.
ایمان به ناتوانی ناشنوا آنقدر ایمان قدرتمندی است که من با اینکه دانشجوی دکتری زبانشناسی هستم و کتابی دربارۀ زبانشناسی زبان اشاره تألیف کردهام همچنان به عنوان ناشنوا ناتوان در نظر گرفته میشوم. یکی از آشنایان بعد از خواندن کتاب مزبور به من گفت که حتما پدربزرگم این کتاب را نوشته است! پدربزرگ من رشته اش حقوق بوده و من زباشناس هستم. چطور چنین چیزی ممکن است؟
منبع: میدان