معرفی نشریه:
ما جمعی از زنان افغانستانی محله صباشهر همراه با چند نفر از دوستان ایرانیمان دور هم جمع شدیم. این نشریه درد دلهای ماست از زندگی در ایران.
همکاران این شماره:
قنبرگل، زینب، معصومه، فریبا، فاطمه، آذین، فروغ، مهناز، شایسته، ستاره و رویا
مطالب این شماره:
- بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
- هنرهای دستی ما؛ انواع دوخت
- دردسرهای مدارک مهاجرت برای ما
- قابلی پلو
لینک دانلود مجله گلستان شماره دوم
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد.
ستاره
بیشتر مردم لحظهی تحویل سال را کنار خانواده یا کسانی که دوستشان دارند، میگذرانند. به همین خاطر این لحظه برای کسانی که عزیزی را از دست دادهاند یا عزیزانشان دور از آن ها در شهر و دیاری دیگر زندگی میکنند پر از دلتنگی است. عید امسال برای من هم که باید آن را بدون مادرم که از همه کس در دنیا بیشتر دوستش میداشتم بگذرانم. غمانگیزترین عید زندگیام است. اما خیلیهای دیگر هستند که آنها هم وقتی سال نو میشود آنقدرها خوشحال نیستند.
ما در کنار مهاجرانی زندگی میکنیم که جنگ سالهاست آنها را از سرزمین و کسانی که دوست داشتهاند جدا کرده است. ما ایرانیها خود جنگ را دیدهایم. مثل آمریکاییها نیستیم که جنگ راه انداخته باشیم اما آن را فقط از تلویزیون تماشا کرده باشیم. جنگ یعنی بدنهای تکه تکه شده، رد خون آدمیزاد کف خیابان، خانههای از دست رفته، گرسنگی و ترس. من افغانستانیها را هم اندازهی هم وطنهای ایرانیام دوست دارم، با آنها خیلی این طرف و آن طرف رفتهام و به حرفهایشان خوب گوش دادهام. گریهی راحله خانم را دیدهام وقتی که نشسته بود روی صندلی بیمارستان و یک دفعه چشمش به پیرزنی افتاد و از دلتنگی خیال برش داشت که آن پیرزن مادرش است. من میدانم که مادر فاطمه خانم سالهاست در افغانستان مرده اما دخترهایش از ترس این که او پس نیفتد به او خبر ندادهاند. میدانم پدر صدیقه وقتی او بچه بوده در جنگ سر به نیست شده. به حبیبه خانم گوش دادهام وقتی از تنهاییهایش برایم این طور گفته است:
«از اول که آمدم خیلی مشکلات زیادی داشتم. چون تنها بودم. هیچ کی نبود این جا. فامیل که هیچ کی نبود. تنهای تنها بودم. با سه تا بچه. بچهی بزرگم هفت سالش بود. نمیفهمیدم اونا (ایرانیها) چی میگن، من که میگفتم اونا هم متوجه نمیشدند. خیلی اذیت شدم. خیلی زیاد. هیچ کی نداشتیم. فقط خدای جهان بود دیگه. فقط خدا بود.»
شاید چیزی که نوشتم برای عید که همه باید شاد و خوشحال باشند خیلی غمانگیز است. ولی تا وقتی خیلی از این جور غمها در این دنیای بزرگ باشد، عید ما عید نمیشود. به امید روزی که هیچ کس به هیچ دلیلی از خانه و کاشانهاش جدا نشود. به امید روزی که اگر کسی از خانه و کاشانهاش جدا شد آواره نشود. خانهی تازه پیدا کند، دوست و همزبان تازه پیدا کند و وطنی تازه پیدا کند.
درسرهای مدارک مهاجرت برای ما
ما مهاجران افغانستانی برای این که بتوانیم در ایران کار و زندگی کنیم باید کارتهایی از دولت ایران دریافت کنیم. برای دریافت این مدارک لازم است هزینههای زیادی پرداخت کنیم ولی باز هم از خیلی از امکانات محروم هستیم. در این نوشته ما درباره این مشکلات و انواع این مدارک گفت و گو کردهایم.
- قنبرگل: امسال کارتهای اقامت، کارگری و دفترچه بیمه را خیلی گران کردند. یک بار اعلام کردند، بعد دیگر اعلام نکردند. بعضیها گرفتند اما بعضیها نتوانستند بگیرند.
- شایسته: ما هم نگرفتیم ما هفت نفریم.
- فروغ: کی هست زمان اعلامش؟
- قنبرگل: باید منتظر باشیم. مهلت تمام شده اما باید منتظر باشیم تا دوباره بگویند.
- فروغ: قیمتش چقدر تغییر کرده است؟
- قنبرگل: قیمتش هر سال بیشتر میشد. هر شهر و استانی قیمتش فرق میکند اما امسال قیمتش خیلی گرانتر شده است.
- قنبرگل: آره. عوارض شهرداری هم هست. کارت کارگری هم هست.
- فروغ: یعنی غیر از کارت اقامت باید کارت کارگری هم بگیرید؟
- ستاره: آره. هر مرد بالای هجده سال چه کار کند و چه نکند باید پول کارت کارگری را بدهد. یعنی اگر بیکار باشد هم باید بدهد.
- قنبرگل: مثلا حتی به شوهر من که کمرش مشکلدار شده و نمی تواند کار کند می گفتند باید کارت کارگری را تمدید کنی. اینقدر دویدیم گواهی پزشکی گرفتیم دیگر دو سال است که کارت کارگری نمیدهد.
- زینب: بعد اگر روی کارت کارگری مثلا نوشته آسفالتکاری یا کشاورزی باید همان کار را انجام دهی. اگر در کار دیگری گیرش بیاورند باید جریمه بدهد.
- فروغ: کجا کارت را میگیرید؟
- قنبرگل: اداره اتباع میرویم.
- فروغ: همه خانواده باید بروند؟
- قنبرگل: همه خانواده باید بروند. باید انگشتنگاری کنند، عکس بگیرند.
- فروغ: شما از اول بچگی کارت داشتید و هر سال تمدید میکردید؟
- قنبرگل: بله. ما کارت داریم. بعضیها پاسپورت دارند. سازمان ملل به کسانی که کارت دارند کمک میکند. کمک و پتو و اینا میدهد. به پاسپورتیها نمیدهد.
- آمایشی ها آن هایی هستند که خیلی وقت است این جا هستند. کارت اقامت دارند. پاسپورتی ها موقت اند و تحت نظر ایران اند ولی مال ما آمایشی ها تحت نظر سازمان ملل است.
- فروغ: دیگه چه فرقی دارند با هم پاسپورت و کارت؟
- شایسته: پاسپورت داشته باشی راحت میتوانی هر جا دلت میخواهد بروی. اما با کارت نمیتوانی. اما دیگر این کمکها نیست.
- قنبرگل: سازمان ملل اگر بخواهیم برویم افغانستان کمک میکند.
- فروغ: با داشتن کارت راحت میتوانید بروید افغانستان؟
- قنبرگل: نه. باید کارت را بسوزانیم.
- فروغ: شایسته هم سر همین خانوادهاش را ندیده.
- شایسته: آره 20 سال هست؛ شاید 25 سال هست که ندیدمشان.
- فروغ: یعنی اگر کسی برود افغانستان دیگر کارتش میسوزد و بدون کارت میماند؟
- قنبرگل: آره. اگر قانونی برود کارتش میسوزد. ولی فامیلهای ما قاچاقی میروند تا کارتشان نسوزد.
- فروغ: با کارتی که مال این شهر هست شهرهای دیگر میشود رفت؟
- قنبرگل: باید برویم نامه بگیریم. کارتت را گرو میگذاری بعد یک نامه میدهند با آن میتوانی بروی.
- ستاره: البته همه شهرها هم نمیشود رفت. کرمانشاه، سنندج، تبریز، خیلی از شهرهای شمال ایران و خیلی شهرهای دیگر.
- قنبرگل: آره. الان خواهر من زاهدان هست نمیتوانیم بریم. خواهرم دوساله عروسی کرده بردندش زاهدان. نه خواهرم میتواند بیاید نه ما میتوانیم برویم.
- فروغ: توی کشورهای دیگه چطوری هست شرایط؟
- قنبرگل: ترکیه خیلی به مهاجران میرسد. خواهرشوهر من آنجاست نفری صد دلار میدهند. میگوید خیلی میرسند به ما. مثلا بروی دکتر همینجوری رایگان نگاه میکنند و پول نمیگیرند.
- شایسته: نمیگویند تو افغانی هستی و مثل یکی از خودشان با تو رفتار میکنند. مثل اینجا نیست که بروی بیرون فحش بدهند.
- ستاره: کسایی هستند که کارتشان را تمدید نکنند؟
- قنبرگل: آره خود ما که هنوز نرفتیم. الان مادر من پارسال عوض نکرده بخواهد الان بگیرد باید جریمه بدهد اما عوض میکنند.
- ستاره: چه کارهایی با کارت نمیشود کرد؟ چه تفاوتی با ایرانیها دارد؟
- قنبرگل: مدرسه باید پول بریزیم. بیمه باید پول بریزیم. برای بیمه باید همه اعضای خانواده را بیمه کنیم. یک نفر را نمیشود بیمه کنیم. هزینهاش زیاد است. برادرشوهرم مریض بود ایست قلبی کرده بود خودش را بیمه نکردند. خانواده شان 5 نفرند هزینه بیمه برای هر کدام سالی 600 هزار تومان است. خودتان حساب کنید چقدر می شود. 600 تومان را آدم میتواند جور کند اما 5 تا 600 تومان را نمیشود دیگر.
- ستاره: برای خرید سیمکارت چی؟
- قنبرگل: به پاسپورتیها میدهند، به کارتیها نمیدهند. قبلا به کارتیها میدادند اما الان نمیدهند.
– فروغ: گواهینامه رانندگی چطور؟
– قنبرگل: نمیدانم، فکر کنم ماشین را به نام کسی بدهند. مثلا من بخرم شما یک ایرانی باید شریک من بشوی به اسم شما میدهند. پول از من اسم از شما.
– فروغ: یعنی ماشین و موتور نمیتوانید بخرید؟
– قنبرگل: نه دیگر. ماشین و موتور و دوچرخه حتی به نام ما نمیکنند.
– فروغ: هیچی به نامتان نمیشود؟
– قنبرگل: نه، هیچی.
– فروغ: یعنی الان در ایران هیچ چیزی به نامتان نیست؟
– قنبرگل: نه. حالا مثلا خواهر شوهر من الان پولدار شده. اما همه چی به نام ایرانیهاست.
– فروغ: اینطوری خطر ندارد؟
– قنبرگل: آره. مثلا ممکن است یک دفعه بمیرد.
– فروغ: آره، ارث و میراث و این چیزها.
– قنبرگل: آره. همین هم هست. مثلا طرف به نام پدرش بوده، پدر فوت کرده، پسرهایش گفتند مال خودمان است و دیگر پس ندادند. دلشان میلرزد دیگر.
– فروغ: یعنی الان شما که در ایران به دنیا آمدید، یا بچههاتان اینجا به دنیا آمدند و بزرگ شدند هیچ چیزی به نامتان نیست؟
– قنبرگل: نه ولی در ترکیه به نام میزنند. برادرشوهرم خانه گرفته به نامش کردند.
– شایسته: ترکیه بروی همه چیز را به نام خودت میکنی.
– قنبرگل: خواهرشوهر من در ترکیه رفته زیر حمایت سازمان ملل به همین خاطر چیزی به نامش نمیشود. کمک سازمان را میگیرد اما میگویند چیزی به نامش نمیشود. ولی میتوانی بروی و به سازمان بگویی که من کمکت را نمیخواهم می خواهم ملت ترکیه شوم. اگر پولدار باشی و خانه بخری سریع اقامت می گیری اگرنه در نوبت می روی
-فروغ: هیچ جای دنیا به اندازه ایران سخت نمیگیرند برای تابعیت. الان من و ستاره که ایرانی هستیم اگر با یک مرد خارجی ازدواج کنیم بچههایمان ایرانی نیستند. یعنی زنهای ایرانی هم نمیتوانند تابعیت را به بچه هایشان بدهند.
– قنبرگل: کاش اینها که کمک نمیکنند لااقل پول نگیرند از ما.