حمید فراهانی

هرچند حساسیت عمومی به مساله کودکان کار در دو دهه گذشته افزایش یافته‌ است و نهادهای دولتی و غیردولتی در رابطه با آن اقدامات بیش‌تری در مقایسه با گذشته انجام می‌دهند، نمی‌توان الزاماً این اقدامات را مفید و موثر دانست. چه بسا اغلب این اقدامات حاصل فهم انتزاعی و غیرواقعی از مساله هستند و در نتیجه یا بدل به اعمال نمایشی می‌شوند یا اقداماتی که اثربخشی ندارند و حتی اثرات سوئی بر زندگی فقرا خواهند داشت. در مقاله پیش‌رو، پنج ملاحظه اساسی که گمان می‌کنم باید هنگام بررسی، تحلیل و طراحی سیاست و برنامه عمل مد نظر داشت را مطرح می‌کنم.

1- نگاهی به سیاست‌ها، برنامه‌ها و عملکرد نهادهای رسمی نشان می‌دهد که این نهادها کودکان کار را مساله می‌دانند، نه کار کودک را. به عبارت دیگر کار کردن کودکان مساله این نهادها نیست و بیش‌تر کودکان کار را مشکل‌ساز و مساله‌دار می‌دانند. نمونه بارز این فهم وارونه را می‌توان در طرح‌های ساماندهی دید که در واقع جمع‌آوری و بازداشت کودکان کاری است که در خیابان‌ها کار می‌کنند. می‌دانیم که کودکان کار تنها در خیابان نیستند، بل‌که درصد قابل توجهی از کودکان کار در کارگاه‌ها، و بخش‌های صنعت، کشاورزی و دامداری، صنایع دستی، خدمات و … کار می‌کنند و دور از انظار عمومی هستند. وقتی تنها به کودکان کاری که در خیابان کار می‌کنند پرداخته می‌شود، یعنی نهادهای ذی‌ربط بیش‌تر نگران این هستند که کودکان در انظار عمومی کار کنند. دلیل این امر البته کمابیش روشن است، حضور کودکان کار در خیابان نشانه‌ای آشکار از وجود فقر است و احتمالاً درک طراحان چنان برنامه‌هایی این است که می‌توان با پاک کردن نتیجه و حاصل فقر، فقر را از میان برداشت. البته در حالت بد‌تر هم می‌توان گفت که طراحان چنان برنامه‌هایی قصد دارند که نتایج عملکرد خود و همگنانشان در مدیریت کشور را پنهان کنند. بر خلاف چنین درکی، مشکل نه کودکان کار، بل‌که کار کودک است. اما خود کار کودک را نیز باید در بستر مسائل اقتصادی و اجتماعی و عوامل تشدیدکننده و موثر بر آن فهم کرد.

2- واکنش‌های اجتماعی‌تر به مساله کار کودک مجموعه‌ای از حمایت‌ها و مداخلات را پیشنهاد می‌کنند که هدف آن بهبود معیشت خانوار و در نتیجه کاهش فشار اقتصادی بر خانوار و کاهش احتمال ورود کودک به چرخه‌ی کار است. ظاهرا چنین سیاست و برنامه‌ای می‌تواند موثر باشد. اما چنین سیاستی اگر تنها سیاست و برنامه برای مقابله با کار کودک باشد، نه‌تنها اثر بخش نیست، بل‌که تقلیل‌دهنده نیز هست. از یک سو، ما با گسترش فقر در جامعه‌ رو‌به‌روئیم، بنابراین صرف هدف قرار دادن خانواده‌هایی که در حال حاضر کودکانشان کار می‌کنند، اثری بر وضعیت خانوارهایی که روز به روز احتمال ورود کودکشان به بازار کار بیش‌تر می‌شود، نخواهد داشت. از سوی دیگر، سیاست حمایتی که واحد مداخله را صرفاً خانوار تعریف می‌کند، تعدیل ساختاری، بازتقنین و بازتنظیم نئولیبرالی بازار کار و سایر فرایندهایی که به میانجی بی‌ثبات‌کردن کار، حذف بیمه و حقوق کار و… منجر به اصلی‌ترین عامل کار کودکان، یعنی فقر، می‌شوند را نادیده می‌گیرند.

3- دسته دیگری از مداخلات، بر ایجاد ساز و کارهای حقوقی و قانونی برای مقابله با کار کودک تاکید دارند. البته که وجود قانون ضرورت دارد، اما این دلیلی بر آن نیست که اولاً صرف وجود قانون را، بدون توجه به محتوا، مفید بدانیم و ثانیاً به بسترهای اجتماعی و اقتصادی که قانون در آن جاری می‌شود بی‌توجه باشیم. به عنوان مثال قوانین و آئین‌نامه‌ها و دستورالعمل‌هایی که توصیه می‌کنند از والدین کودکان کار تعهد گرفته شود یا کار کودک را جرم‌انگاری می‌کنند و سرپرست کودک را مجرم می‌پندارند، آشکارا صورت مساله را به تصمیم فردی والدین تقلیل می‌دهند. ممکن است به صورت استثنا والدینی هم وجود داشته باشند که لازم باشد محدودیت‌هایی برایشان وضع شود، اما وقتی تحقیقات و پژوهش‌هایی پرتعداد فقر و تبعیض را به عنوان اصلی‌ترین عامل کار کودک برمی‌شمرند، مجرم‌انگاری والدین، امتداد همان رویکرد فقیرستیزانه‌ای است که فقرا را به خاطر فقیربودن مجرم می‌داند. علاوه بر این، با این که قانون قرار است بی‌طرف باشد و در صورتی که فرض کنیم قانون به خودی خود و مطلقاً بی‌طرف است، بستری که قانون در آن جاری می‌شود بی‌طرف نیست. مثلاً اگر قانون واداشتن کودک به کار را جرم می‌داند، آیا همه افراد و نهاد‌هایی که در این اجبار سهم دارند مجازات می‌کند؟ مثلاً اگر پدر یا مادر کودکی به خاطر واداشتن کودک به کار به دادگاه احضار می‌شود، آن‌ اقتصاددانان یا اساتید دانشگاه و سیاست‌مدارانی که با طراحی و اجرای سیاست‌هایی که منجر به فقر می‌شود نیز به دادگاه‌ها احضار می‌شوند؟

4- مجامع و چهره‌های دانشگاهی می‌توانند نقش فعالانه‌ای در طراحی سیاست‌هایی که مانع کار کودک شوند ایفا کنند. با این حال، هر از گاهی اظهارات عجیبی از برخی از این مجامع به گوش می‌رسد و متاسفانه نهادهای مدنی نیز در این بین به صرف اتکا به مدرک تحصیلی یا موقعیت دانشگاهی به چنین افرادی تریبون می‌دهند. مثلا در یک مورد یکی از چهره‌های معروف رشته مددکاری اجتماعی در نشستی علمی اظهار کرد که اگر کودکی کار می‌کند، والدین او باید مجازات شوند. یا در سمیناری یک پژوهش‌گر-سلبریتی‌ عنوان کرد باید کودکان افغانستانی بدون سرپرستی که در ایران زندگی می‌کنند و در بخش جمع‌آوری زباله خشک مشغول به کار هستند رد مرز شوند. این دو اظهار نظر مشتی از خروار است. اما آیا کسانی که برای مقابله با کار کودک چنین اظهاراتی می‌کنند تا به حال فرصتی مناسب به خود کودکان کار و خانواده‌های این کودکان داده‌اند تا درباره مسائل خود اظهار نظر کنند؟ این موضوع محل پرسش جدی است که چرا در کنار هم چیدن قطعات تصویر مساله کار کودکان، برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری در این زمینه و انجام اقدامات، هیچ جایگاهی برای خود کودکان کار و خانواده‌هایشان در نظر گرفته نمی‌شود؟ در فضای عمومی جامعه وقتی در مورد موضوعی سیاستی طرح می‌شود، افراد متاثر از آن موضوع، مثلاً اگر صنفی باشد (مانند پزشکان) یا گروهی اجتماعی (مانند دانش‌جویان) رسانه‌ها به انعکاس روایت‌ها و نظرات افراد این گروه‌های اجتماعی یا صنفی می‌پردازند. اما درباره کودکان کار، کم‌تر پیش می‌آید که رسانه‌ها فرصتی فراهم کنند تا خود این کودکان روایتی از مسائل خود ارائه کنند. البته صرف انعکاس رسانه‌ای تضمین‌کننده شنیده شدن موثر نیست. هدف از این مثال این بود که نشان دهم حتی در این سطح هم در جامعه ما به روایت‌های خود کودکان کار و خانواده‌هایشان از فقر و فرودستی و نظراتشان درباره سیاست‌ها توجه جدی نمی‌شود و جز انگشت شمار گزارش‌ها خبری از این روایت‌ها نیست.

5- گرچه نباید از نقش مفید فعالان و کنش‌گران اجتماعی غافل شد و آن را تقلیل داد، اما نقد‌هایی نیز به آنان وارد است. اغلب فعالان و کنش‌گران در حوزه کار کودک، نه میلی به بازاندیشی در رویکرد‌های خود دارند، نه اهمیت آن را درک می‌کنند. مساله نفی اقدامات تسکینی و خدماتی نیست. در واقع چنین اقداماتی مادام که بدل به تمام هویت و کار و برنامه‌های سازمان‌های غیردولتی نشود، کاملاً ضروری هستند. این اقدامات کمک شایانی می‌کنند تا فعالان و کنش‌گران به جای سخنان انتزاعی، با زندگی واقعی و مسائل کودکان کار در ارتباط باشند و امکان این را داشته باشند که در عمل الگوهای مداخله‌ای هرچند کوچک و خرد، اما بدیل ارائه کنند. اما یکی از مشکلات این‌جاست که به جای بدل شدن به بدیل، این سازمان‌ها بدل به بخشی از وضع موجود شده‌اند و روزبه‌روز، حتی در ظاهر نیز بیش‌تر شبیه مدرسه و مراکز خدماتی‌ای می‌شوند که کار دولت را انجام می‌دهند در حالی که این دولت است وظیفه دارد چنان اقداماتی را انجام دهد.  از طرف دیگر خود این سازمان‌ها کودکان کار و خانواده‌هایشان را به انسان‌هایی خدمات بگیر تقلیل داده‌اند بی‌آنکه اهمیتی برای نظرات، توانایی‌ها و روایت خود کودکان و خانواده‌هایشان از مسائل قائل باشند. همه چیز بسته‌بندی شده و از قبل توسط مددکاران و روان‌شناسان و کارشناسان طراحی و کودکان فقط باید متابعت‌کننده و با حرف شنوی از «فرصت» و «لطف» آن نهاد غیردولتی بهره ببرند. فعالان همچنین درباره کار خود معمولاً نگرشی محدود دارند. همین دو هفته پیش در جمعی از فعالان حرف از نوشتن لایحه‌ای قانونی برای منع بد‌ترین اشکال کار کودک بود که در آن سن ممنوعیت بدترین اشکال کار کودک و انواع بدترین اشکال کار کودک برشمرده شود. برای من ناراحت کننده بود که در آن جمع که اکثر اعضایش بیش از یک دهه است مجدانه درگیر مسائل کودکان کار هستند، کسی نمی‌دانست اولاً در خود قانون کار مشخصاً کار در مشاغل زیان آور و سخت برای کودکان زیر 18 سال ممنوع است و ثانیاً ما به مقاوله‌نامه 182 سازمان جهاتی کار درباره منع بد‌ترین اشکال کار کودک پیوسته‌ایم، و طبق آن و با توجه به ساختار اجرایی-قانونی کشور، باید آیین‌نامه‌ای مناسب با آن توسط دولت تنظیم و تصویب شود. وقتی فعالان و کنش‌گران متوجه این موضوع نباشند، احتمالاً منابع و زمان زیادی صرف می‌کنند تا لایحه‌ای تنظیم و به کمیسیونی در مجلس ارائه کنند؛ اما بعد از صرف منابع و انرژی با در بسته رو‌به‌رو خواهند شد، زیرا نه نیاز به قانون بل‌که نیاز به آیین‌نامه اجرایی است، و محل ارائه آن نه مجلس، بل‌که دولت است.

انگیزه و علاقه عامل بسیاری مهمی در کنش‌گری است، اما کنش‌گری بدون تلاش برای به دست آوردن فهمی انتقادی و چند بعدی و بدون بازاندیشی و نقد خود، حاصلی ندارد جز تکرار، نداشتن حساسیت به مسائل روز، بی‌توجهی به نظرات و روایت‌های کودکان کار و عدم درک بسترهای کلان و رابطه این بسترها با مسائل روزمره کودکان کار و خانواده‌هایشان.