شری نجفی
دوسال پیش با دختری در خانوادهای تحصیلکرده برخورد کردم که در معرض خشونتهای مختلف در خانواده بود. خانوادهای از طبقه بالای جامعه که به دختر نوجوانش مدام آسیب میرساند و هر لحظه احتمال قتل دختر در آن خانه وجود داشت. در آن خانواده هم مادر قدرتی نداشت و تحت فشار پدر بود. پدرسالاری در همه جا به خاطر تأثیر قوانین و سنت کار خودش را میکند. رسانهها بهویژه تلویزیون عملا به این موضوع دامن میزنند و برخی باورهای تبعیضآمیز که مدام بازتولید میشود، فضا را برای خشونت به وجود میآورد. اینها دست به دست هم میدهد که آن پدر و قیم و پدربزرگ و عمو همه احساس مسئولیت غیرتمندانه کنند و حتی جان یک بچه را بگیرند. نه فضای حمایتی از سوی سازمانهای متولی وجود دارد و نه قوانینی که بتواند جلوی اتفاقات را مثل آنچه برای رومینا اشرفی افتاد، بگیرد. اینکه بگوییم این خانواده مشکل دارد و این بیسواد است یا به خاطر فرهنگ خانواده و منطقه خاص است، تحلیل درستی نیست.
این اتفاقات را جامعه دارد بازتولید میکند و دامن میزند. گاهی برخی از سازمانهای مردمنهاد میتوانند کمک کنند و جلوی بعضی از این موارد را بگیرند اما جامعه کلا درگیر است. ما در آن مورد خاص توانستیم با کمک مددکار فضای گفتوگو برای آن خانواده و پدر را ایجاد کنیم که دختر نوجوان از شرایط سختی که در آن قرار داشت رها شود. آن دختر الان دانشگاه قبول شده و دیگر مشکلی در خانواده نیست. اما من فراموش نمیکنم زمانی را که آن دختر در چه شرایطی زندگی میکرد و هر لحظه ممکن بود جانش گرفته شود. اینجا مسأله مداخله مطرح میشود. سازمانهای متولی باید بهطور مداوم در محلهها مثلا از طریق خانههای بهداشت مداخله کنند و جلسات مشاوره و رواندرمانگری داشته باشند. آنها فهرست تمام خانوادهها را دارند و میدانند کجا کدام زن یا کودک در معرض خطر است و مداخلهشان میتواند خطرات را کاهش دهد. متاسفانه در سازمانهای متولی حمایتی کسی کارش را درست انجام نمیدهد. سهلانگاری و بیتوجهی آنها گران تمام میشود. وزارت بهداشت و سازمانهای سلامت براساس آمارهای سلامت محلی که دارند میتوانند پیشبینی کنند چه اتفاقی ممکن است در خانوادهها بیفتد و میتوانند قبل از اتفاق مداخله کنند.
آموزش و حمایت هر دو برای پیشگیری از خطراتی که میتواند کودکان را تهدید کند نقش اساسی دارد. این دو نقص بزرگ جامعه است. نظام آموزشوپرورش به بیراهه میرود درحالیکه مهمترین جایی است که میتواند تأثیرگذار باشد. آموزشوپرورش از طریق کادر مدرسه مثل مددکار، مشاور یا معلم و مدیر مدرسه از زندگی بچهها خبر دارد. آنها میتوانند مداخله کنند، از سازمانهای دیگر کمک بگیرند و به خانوادهها کمک کنند. اما در خود نظام آموزشی و در محتوا بعضا خشونت و تبعیض وجود دارد. چنین وضعیتی بچهها را سردرگم میکند و انتظار نمیرود نظام آموزشی بتواند چنین نقشی را به عهده بگیرد. بچهها تکلیفشان را نمیدانند. نمیدانند چطور میتوانند در خانواده با آزادی زندگی کنند و اگر هم در نظام آموزشی اشاره شده به صورت پراکنده است. وزارت بهداشت هم میتواند در زمینه آموزش طرحها و برنامههای مختلفی داشته باشد. درحالیکه برای تنظیم خانواده در شهرها و روستاهای دورافتاده حضور دارد، میتواند از این ظرفیت استفاده کند و به سلامت روانی و اجتماعی خانوادهها توجه کند که متاسفانه نادیده گرفته شده است.
در نهایت همانطور که در ابتدا هم اشاره کردم، مهمترین مسأله نقص در قوانین است. قوانینی که قیم بودن پدر و در نبود او پدربزرگ پدری را تقویت میکند و در همدستی با باورهای ناصواب و تبعیضآمیز دست پدر را آنقدر باز میگذارد که حتی به کشتن فرزند منتهی شود، باید به نحو مطلوبی تغییر کنند. کشور ما سالهاست پیماننامه حقوق کودک را پذیرفته که دستمایه بسیار خوبی برای سلامتافزایی جامعه است. باید این پیماننامه در جامعه اجرا میشد تا این بیمارگونگی در جامعه رشد پیدا نکند. حمایت از خانواده که در متن پیماننامه به آن اشاره شده، صورت نگرفته است. یا مگر اشاره نشده که وزارت بهداشت، سازمانهای متولی حمایتی و قوانین باید پشت کودکان باشند یا مگر به آموزشوپرورش با کیفیت اشاره نشده؟ اما این موارد در جامعه ما کمرنگ است. متاسفانه مفاد پیماننامه هیچوقت اجرا نشد و به جای آن لوایحی آمد که با سلیقههای متفاوت اجرا میشود، در نتیجه کودکان در معرض انواع خطر قرار میگیرند.
منبع: شهروند